حکایت | حکایت قدیمی | حکایت آموزنده

مجموعه حکایت های ملانصرالدین | داستان های کوتاه و آموزنده قدیمی

در این بخش از ویکی گردی مجموعه ای از حکایت های ملانصرالدین را ارائه کرده ایم. با ما همراه باشید

حکایت های ملانصرالدین
ویکی گردی:

حکایت های ملانصرالدین یکی از شخصیت‌های معروف و پرطرفدار در ادبیات فارسی است. و بنام «ملانصرالدین» شهرت یافته و به دلیل داشتن توانایی خاص در حکایت‌سرایی و قصه‌گویی، به عنوان یکی از بزرگترین قصه‌گوهای ایرانی شناخته می‌شود. طنز و ظرافت در سبک حکایت های ملانصرالدین، او را به یکی از شخصیت‌های محبوب در ادبیات فارسی تبدیل کرده است. در ادامه چند تا از حکایت های ملانصرالدین را برایتان جمع آوری کرده ایم با ما همراه باشید.

 

   خر فروشی ملا

روزی ملا خری را به بازار برد که بفروشد. هر مشتری که برایش میرسید, اگر از جلو میامد خر دهانش را باز میکرد که دندان بگیرد و اگر از عقب میامد لگد میزد. شخصی به ملا گفت: با این وضع کسی خر را نخواهد خرید. ملا گفت: مقصد من هم فروش آن نیست فقط میخواهم مردم بدانند که من از دست این حیوان چی میکشم.

حکایت های ملانصرالدین | ملانصرالدین و مرد ثروتمند + فیلم

      وزن گربه

یکروز ملا یک من گوشت خریده و به خانه آورد و به زنش داده و گفت: زن برای امشب من مهمان دارم این یک من گوشت را کباب کن تا جلوی آنها بگذارم. او پس از این حرف از خانه خارج شد. ولی زنش بلافاصله گوشتها را کباب کرده و چند تن از دوستان و همسایگان را دعوت کرد و کباب سیری خوردند. شب وقتی ملا به خانه آمدو سراغ کباب را گرفت زن حیله گر گفت: من در حال درست کردن آتش بودم تا کباب بپزم ولی ناگهان گربه آمد و تمام گوشتها را خورد. حالا بهتر است غذای دیگری برای مهمانت درست کنی. ملا بدون درنگ رفت گربه را که در گوشه حویلی نشسته بود گرفت و ترازوئی آورد و گربه را در یک طرف و در طرف دیگر سنگ گذاشت و شروع به وزن کردن گربه نمود. وزن گربه کمتر از یک کیلو بود و با عصبانیت رو بطرف زنش کرده و گفت: زن دروغگو اگر یک من گوشت را این گربه خورده بود لااقل باید وزنش از یک من بیشتر باشد در صورتی که مشاهده میکنی وزن تمام بدن او حتی دو کیلو هم نمیشود.

مجموعه ای از 10 حکایت آموزنده و زیبا از ملانصرالدین

حکایت قاضی و کوزه عسل ملانصرالدین

ملا نصرالدین سندی داشت که باید قاضی شهر آن را تائید میکرد ولی از بخت بد وی، قاضی اصلاً کاری را بدون باج انجام نمی داد.

ملا نصرالدین هم آه در بساط نداشت که با قاضی شریک شود و کار تائید سند را به انجام برساند این بود که کوزه ای برداشت و آن را پر از خاک کرد و روی آن عسل ریخت بعد کوزه ی عسل و سند را برداشت و پیش قاضی رفت و کوزه را هدیه داد و درخواستش را اعلام‌کرد .

قاضی به محض اینکه در پوش کوزه را برداشت و عسل را دید بی درنگ سند را تائید کرد و هر دو شاد و خندان از هم خداحافظی کردند.

چند روز گذشت قاضی به نیرنگ ملا نصرالدین پی برد یکی از نزدیکان خود را به خانه ی ملا فرستاد و پیام داد که در سند اشتباهی شده است

ملا به فرستاده قاضی پاسخ داد از طرف من سلامی گرم به قاضی برسان و بگو اشتباه در سند نیست در کوزه ی عسل است.

آیا این خبر مفید بود؟
بر اساس رای ۱۷ نفر از بازدیدکنندگان

ارسال نظر

  • ناشناس

    خیلی عالی بود