قصه شب |‌ قصه شب کودکان

۴ قصه شب کوتاه کودکانه | مجموعه داستان های جالب برای کودکان

در این مطلب از سایت ویکی گردی ۴ قصه شب کوتاه کودکانه را برایتان ارائه می کنیم. با ما همراه باشید.

قصه شب
ویکی گردی:

مجموعه قصه شب کودکانه در قالب داستان کوتاه برای کودکان دبستانی را در این مطلب از سایت ویکی گردی برایتان جمع آوری کرده ایم. قصه شب برای کودکان، داستان هایی شنیدنی و جالب با مضامین مختلف هستند که با کمک آن‌ها می‌توان مفاهیم مهمی را به کودکان آموزش داد. قصه شب کودکانه در مورد خانواده، از انواع داستان‌های آموزنده است که شما می‌توانید آنها را در منزل و یا مهدکودک برای بچه‌ها تعریف کرده و مفهوم خانواده را برایشان روشن کنید.

داستان کوتاه کودکانه

۱. خانواده‌ی میمون کوچولو

توی یک جنگل سبز، حیوانات زیادی زندگی می‌کردند. یکی از این روزا میمون کوچولوی قصه‌ی ما تک و تنها به جنگل سبز آمد. او هیچ کسی را نداشت. آدم‌ها پدر و مادرش را شکار کرده و به باغ وحش برده بودند. اما میمون کوچولو از دست آن‌ها فرار کرده بود. میمون کوچولوی قصه‌ی ما بسیار غمگین و ناراحت بود و تنهایی تو جنگل راه می‌رفت و می‌دید که بچه‌های حیوانات در کنار پدر و مادرشان هستند و همه با هم زندگی می‌کنند.

میمون کوچولو خیلی غصه می‌خورد و با خودش می‌گفت: کاش پدر و مادرم اسیر نشده بودند و الان همه در کنار هم بودیم. میمون ما زیر درختی نشست و یهو سه تا میمون کوچولو را دید که با هم بازی می‌کردند و پدر و مادرشون مواظبشون بودند. میمون کوچولو با چشم‌های پر از اشک به آن‌ها نگاه می‌کرد. مادر میمون‌ها او را دید و به طرفش رفت و گفت: میمون کوچولو چرا ناراحتی؟ چرا چشمات پر از اشکه؟ میمون کوچولو جواب داد: آخه بابا و مامانم را گرفتند و به باغ وحش بردند. حالا من تنهام.

۲. فیل تنها در جنگل

یکی بود یکی نبود. یک روز یک فیل وارد یک جنگل شد و دنبال دوست می‌گشت.

فیل قصه ما روی درخت یک میمون رو دید. ازش پرسید باهام دوست میشی؟ میمون بهش گفت تو خیلی گنده ای! تو نمیتونی مثل من از روی درخت بالا بری.

آقا فیل داستان ما بعد از این یک خرگوش رو دید و ازش خواست که باهاش دوست بشه. اما خرگوش گفت تو خیلی گنده ای و نمیتونی داخل لونه من بازی کنی.

فیل بعد از خرگوش، سراغ یک غورباقه رفت. بهش گفت باهام دوست میشی؟ غورباقه گفت مگه میشه؟! تو خیلی گنده ای و نمیتونی مثل من بپری.

فیل داستان ما که ناراحت شده بود، به یک روباه رسید. ازش پرسید که باهاش دوست میشه یا نه که روباه گفت: ببخشید جناب! شما خیلی بزرگ هستید!

روز بعد، فیل حیوانات رو داخل جنگل دید که دارن از دست کسی فرار می‌کنن.

ازشون با عجله پرسید چیشده؟ چرا فرار می‌کنین؟

خرس گفت که یک ببر حیله گر داخل جنگله و میخواد هممون رو بخوره. حیوونا فرار کردن و پنهان شدن. فیل داشت فکر میکرد که چجوری می‌تونه جون حیوونا رو نجات بده که ناگهان، یک فکر بکر به سرش زد.

تو این مدت ببر هر حیوونی رو سر راهش می‌دید می‌خورد.

فیل به سمت ببر حرکت کرد و گفت: جناب ببر، لطفا این حیوانات بی نوا رو نخورین!

ببر بهش گفت: سرت به کار خودت باشه.

فیل هیچ راهی نداشت جز این که بهش محکم حمله کنه!

این کارو کرد و ببر به همین خاطر پا به فرار گذاشت.

فیل به سمت جنگل برگشت و گفت که یک خبر خوب برای همه داره!

همه حیوونای جنگل ازش تشکر می‌کردن.

اونا گفتن: اندازه تو برای دوستی با ما کاملاً درسته!

۳. خانواده‌ی کبوتر

یکی بود یکی نبود. توی جنگل‌های شمال ایران، کنار یک رودخانه، درخت بزرگی قرار داشت که کبوتر پدر و کبوتر مادری با جوجه‌هایشان روی آن درخت زندگی می‌کردند. هر چه جوجه‌ها بزرگتر می‌شدند به غذای بیشتری نیاز داشتند. برای همین کبوتر مادر و پدر با هم به دنبال غذا می‌رفتند.

یک روز که جوجه‌ها تنها مانده بودند، یک گنجشک قشنگ، پر زد و کنار لانه جوجه‌ها نشست. جوجه‌ها که تا به حال هیچ پرنده‌ای جز مادر و پدر خودشان ندیده بودند با دیدن گنجشک از ترس سرهایشان را زیر پرهایشان کردند و مثلا پنهان شدند.

گنجشک گفت: چرا از من می‌ترسید؟ به من می‌گن گنجشک. منم بچه‌هایی مثل شما دارم و آمدم برایشان غذا پیدا کنم. آن‌ها کرم‌هایی که روی درخت شما هستند را خیلی دوست دارند. آن‌ها به گنجشک گفتند: چقدر تو زیبا هستی و چه قشنگ سریع بال می‌زنی و پرواز می‌کنی. گنجشک گفت: خداوند این بال‌های زیبا را به من داده تا با آن‌ها به هرجایی که می‌خواهم پرواز کنم و از نعمت‌های خدا برای خودم و بچه‌هایم غذا تهیه کنم. بعد از رفتن گنجشک و برگشتن پدر و مادر کبوتر، جوجه‌ها داستان را برای بابا و مامان تعریف کردند.

فردای همان روز وقتی پدر و مادر کبوتر در حال رفتن به دنبال غذا بودند یک مرتبه دیدند عقابی به لانه‌ی گنجشک برای شکار گنجشک کوچولو‌ها حمله ور می‌شود. پدر و مادر جوجه‌ها خیلی سریع برای حفاظت از گنجشک‌ها فریاد زدند: خطررر خطرر؛ و در همان لحظه سگ مهربانی که روی شاخه بود خودش را روی لانه‌ی گنجشک‌ها انداخت و با پنجه‌های خود به بال‌های پرنده شکاری ضربه زد تا پرنده را دور کند. با این حرکت او عقاب تسلیم شد و پرواز کرد و رفت.

وقتی گنجشک مادر برگشت همه برای او ماجرا را تعریف کردند. گنجشک مادر از کبوتر‌ها و سگ برای نجات جان بچه‌هایش بسیار تشکر کرد. سگ با اینکه کمی زخمی شده بود، ولی خوشحال بود که توانسته گنجشک کوچولو‌های همسایه را نجات بدهد. از جایش بلند شد و گفت: منم سه تا بچه دارم و دلم نمیخواد به خانواده‌ی عزیزم هیچ آسیبی برسه. برای همین از خانواده‌ی شما هم حفاظت کردم.

۴. شیر احمق

داخل یک جنگل، شیری زندگی می‌کرد. شیر قصه ما پیر شده بود و نمی‌تونست سریع بدوه. هر روزی که می‌گذشت شکار کردن براش سخت‌تر می‌شد.

یک روز شیر وارد جنگل شد تا غذا پیدا کنه و به یک غار رسید. آروم به غار نزدیک شد و یک بویی از داخل غاز به مشامش خورد. وارد غار شد اما چیزی داخلش نبود. با خودش گفت که اینجا قایم میشم تا حیوونی که داخل غار بوده برگرده. اما اونجا خونه یک شغال بود. این شغال هر روز بعد از خوردن غذا به خونش برمیگشت. اما وقتی به غار نزدیک‌تر شد، فهمید یک مشکلی وجود داره. فضا ساکت ساکت بود. شغال به خودش گفت یک جای کار میلنگه! چرا همه  پرنده ها و حشره ها ساکتن؟

خیلی آروم و با احتیاط وارد غارش شد. دور و برش رو نگاه کرد و به دنبال نشونه ای از خطر بود. وقتی وارد دهانه غار شد، هوشش بهش هشدار خطر میداد. با خودش گفت: باید مطمئن بشم همه چی سر جاشه! یهو یک نقشه عالی به سرش خورد.

شغال بلند گفت: سلام دوست من. اتفاقی افتاده؟ چرا اینقدر ساکتی؟

صدای شغال داخل غار پیچید. شیر که دیگه نمیتونست گرسنگیشو تحمل کنه با خودش گفت حتماً به خاطر منه که این غار ساکته و قبل از این که شغال بفهمه مشکلی وجود داره باید یک کاری کنم.

شغال به حرف زدنش ادامه داد: قرارمون رو یادت رفته دوست عزیز؟ تو باید به من سلام کنی وقتی برمیگردم خونه.

شیر صداش رو عوض کرد و گفت: به خونه خوش اومدی دوستم!

پرنده ها با صدای بلند جیر جیر کردن و با شنیدن صدای شیر فرار کردن. شغال هم همینطور. اون قبل از این که شیر یک لقمه چپش کنه، با سرعت تمام برای جان عزیزش فرار کرد.

شیر زمان زیادی منتظر موند تا شغال وارد غار بشه اما وقتی شغال وارد نشد، شیر فهمید که کلاه سرش رفته. شیر از دست خودش عصبانی بود که حماقتش باعث شده یک غذای چرب و نرم از دستش دربره!

آیا این خبر مفید بود؟
بر اساس رای ۰ نفر از بازدیدکنندگان

ارسال نظر