داستان های مثنوی به زبان ساده | داستان های مثنوی معنوی

داستان های مثنوی خودت فکر کن | حکایت های مثنوی

داستان های زیبا و دلنشین مثنوی را هر روز در بخش داستان های مثنوی این سایت بخوانید.

داستان های مثنوی
ویکی گردی:

داستان های مثنوی یکی از پر طرفدارترین داستان های ادبی است که درون هر جمله آن پندها و اندرز های بسیاری نهفته است. امیدواریم که خواندن این داستان های مثنوی نهایت لذت را ببریید.

داستان های مثنوی خودت فکر کن!

مردی بود که مردم را بسیار مورد آزار و اذیت قرار می داد، با همه شوخی های بیجا می کرد. پس از هر شوخی هم سعی میکرد ذهن طرف مقابل را از کار خود منحرف کند. روزی در میان جمعی، به مردی نزدیک شد و سیلی محکمی به پس گردن او زد؛ طوری که صدایی بلند از آن برخاست، همه مردم نگاهشان متوجه آنان شد. مردی که سیلی خورده بود از جایش بلند شد و تصمیم گرفت که او هـم سیــلی محکمی را به او بزند؛

اما مرد شوخ گفت: «صـبـر کـن دوست من! یک سؤال از تو می پرسم، اگر درست جواب دادی، آن وقت بزن! بگو ببینم این صدایی که از این سیلی بلند شد، از دست من بود، یا از گردن تو؟»

مرد که سیلی خورده بود، از این حرف او عصبانی تر شده؛ گفت: «الان به تنها چیزی که فکر می کنم، این است که سیلی ای به تو بزنم! آن وقت خودت فکر کن که صدا از کدام بلند شده است!» این را گفت و یک سیلی محکم حواله او کرد.

 

آیا این خبر مفید بود؟
بر اساس رای ۰ نفر از بازدیدکنندگان

ارسال نظر