داستان های مثنوی معنوی | داستان های مثنوی به زبان عامیانه
داستان های مثنوی دهل زنی در نیمه های شب | حکایت های مثنوی
داستان های زیبا و دلنشین مثنوی را هر روز در بخش داستان های مثنوی سایت ویکی گردی بخوانید.
داستان های مثنوی یکی از پر طرفدارترین داستان های ادبی است که درون هر جمله آن پندها و اندرز های بسیاری نهفته است. ما هر روز یک داستان از داستان های مثنوی را به زبان عامیانه برای شما عزیزان به اشتراک میگذاریم.امیدواریم که خواندن این داستان ها نهایت لذت را ببریید.
داستان های مثنوی دُهُل زنی در نیمه های شب
دزدی در نیمه های شب، کنار در مغازه ای نشسته بود. او مشغول کندن دیوار مغازه بود تا بتواند در آنجا سوراخی بزرگ ایجاد کند و کالا و پولهای مغازه را خالی کند.
پیرمردی که بر پشت بام خوابیده بود، از سروصدای دزد بیدار شد؛ اما نفهمید که موضوع چیست. سرش را از بالای پشت بام به زیر خم کرد و به دزد گفت: «پدر جان!...مشغول چه کاری هستی؟!»
رفت، بر بام و فرو آویخت، سر
گفت او را: «در چه کاری ای پدر؟»
دزد بدونه توجه به اینکه این پیرمرد کیست، جواب داد: «مشغول تمرین موسیقی هستم و دارم دهل" می زنم!»
پیرمرد گفت: «اگر ڈهل می زنی، پس چرا صدا ندارد؟»
دزد در کمال بی پروایی گفت: «صدایش فردا درمی آید! وقتی که صدای داد و فریاد مردم را بشنوی!»
گفت: «فردا بشنوی، این بانگ را
نعرۀ یا حسرتا واوَیـلتا
ارسال نظر