حکایت | حکایت قدیمی | حکایت آموزنده ‌| حکایت های سعدی

3 حکایت جالب و آموزنده از گلستان سعدی |‌ مجموعه حکایت های زیبا و پندآموز ایرانی

در این بخش از ویکی گردی ۳ تا از حکایت های گلستان سعدی را ارائه کرده ایم. با ما همراه باشید

حکایت های سعدی
ویکی گردی:

حکایت‌ های سعدی، مجموعه‌ای از داستان‌های کوتاه است که در بیشتر آثار او یافت می‌شوند. این حکایت‌ ها برای بیان مفاهیم اخلاقی، فلسفی و اجتماعی به کار می‌روند. از جمله ویژگی‌های حکایت‌ های سعدی، استفاده از زبان ساده و قابل فهم است. او با استفاده از داستان‌هایی کوتاه و زیبا، مفاهیم پیچیده را به خوبی به مخاطبان خود منتقل می‌کند. در این حکایت‌ های سعدی، شخصیت‌های داستان به عنوان نمادهایی از انسان‌ها، به تصویر کشیده می‌شوند و اغلب با مشکلات اخلاقی و اجتماعی مواجه می‌شوند. این شخصیت‌ها با انتخاب‌های خود، در مسیر زندگی‌شان به نتیجه‌ای می‌رسند که در پایان داستان با آن آشنا می‌شویم.

حکایت‌های سعدی شامل مقوله‌های مختلفی هستند از جمله عشق، دوستی، صداقت، زندگی مشترک و... که همگی با توجه به نگرش اخلاقی و فلسفی سعدی، به صورت جذابی به مخاطبان منتقل می‌شوند. این حکایت‌ها حتی در قرون بعدی همچنان مورد توجه قرار گرفته‌اند و به عنوان مثال‌هایی از ادبیات فارسی محسوب می‌شوند.

داستان های آموزنده بهلول دانا | سه حکایت بهلول + فیلم

حکایت اول:

دو شاهزاده در مصر بودند ، یکی علم اندوخت و دیگری مال اندوخت . عاقبته الامر آن یکی علّامه عصر گشت و این یکی سلطان مصر شد . پس آن توانگر با چشم حقارت در فقیه نظر کرد و گفت : من به سلطنت رسیدم و تو همچنان در مسکِنت بماندی . گفت : ای برادر ، شکر نعمت حضرت باری تعالی بر من واجب است که میراث پیغمبران یافتم و تو میراث فرعون و هامون . که در حدیث نبوی (ص) آمده : العلماء ورثـه الانبیاء

من آن مورم که در پایَم بمالند — نه زنبورم که از دستم بنالند

کجا خود شکر این نعمت گزارم — که زور مردم آزاری ندارم ؟

 

حکایت دوم:

یکی از حکما را شنیدم که می گفت : هرگز کسی به جهل خویش اقرار نکرده است مگر آ«کسی که چون دیگری در سخن باشد همچنان ناتمام گفته سخن آغاز کند .

سخن را سر است اى خداوند و بن

 میاور سخن در میان سخن

 خداوند تدبیر و فرهنگ و هوش

 نگوید سخن تا نبیند خموش

حکایت های ملانصرالدین | ملانصرالدین و مرد ثروتمند + فیلم

حکایت سوم:

منجّمی به خانه درآمد ، یکی مرد غریبه را دید که با زن او  نشسته است . فریاد و فغان کرد و دشنام و سقط گفت و فتنه و آشوب به پا خاست . حکیمی که در حال گذر بود گفت :

تو بر اوج فلک چه دانی چیست — که ندانی که در سرایت کیست ؟

آیا این خبر مفید بود؟
بر اساس رای ۱۱ نفر از بازدیدکنندگان

ارسال نظر