داستان ها مثنوی به زبان ساده، داستان های مثنوی

داستان های مثنوی نگاه دیوانه به جالینوس | حکایت های مثنوی

امروز در بخش داستان های مثنوی ویکی گردی برای شما نثر ساده نگاه دیوانه به جالینوس را آماده کرده ایم، امیدوارم از خواندن آن لذت ببرید.

داستان های مثنوی
ویکی گردی:

مثنوی معنوی یا مثنوی ملوی اثر مولانا جلال الدین بلخی یکی از آثار پر رمز و راز، پندآموز است. ما امیدوارانه در تلاشیم که نگذاریم این اثر با ارزش فراموش شود و به همین دلیل هر روز یکی از داستان های مثنوی را برای شما عزیزان ذر این بخش از ویکی گردی به اشتراک می گذاریم و امیدواریم که شما از خواندن این داستان های مثنوی لذت ببرید.

داستان های مثنوی نگاه دیوانه به جالینوس

جالینوس، یکی از پزشکان مشهور یونان باستان بوده است. او همچنین از دانشمندان و حکیمان بزرگی بوده که شاگردان بسیاری داشته است.

روزی جالینوس، به یاران و شاگردان خود رسید و بلافاصله به یکی از شاگردان خود اشاره کرد و گفت: «آن داروی مخصوص را برای من بیاور تا بخورم!» مشخصات دارو ومحل آن را به شاگردش گفت.

شاگرد رفت و دارو را آورد. همه شاگردان با تعجب به دارو و جالینوس نگاه کردند. یکی از شاگردان به جالینوس گفت: «ای استاد بزرگ! چرا شما این دارو را مصرف می کنید ؟... خودتان بهتر می دانید که این دارو، برای درمان دیوانگی است و فقط دیوانگان از آن استفاده می کنند.»

جالینوس گفت: «من هم اتفاقاً، برای همین می خواهم آن را مصرف کنم!»

شاگردان گفتند: «دور ازجان شما استاد!... چرا اینگونه سخن می گویید؟»

جالینوس گفت: «امروز از راهی عبور می کردم که دیوانه ای را دیدم. او به من نگاه کرد و از من خوشش آمد، با چشم به من اشاره کرد و آستینم را کشید.»

ساعتی در روی من، خوش بنگرید

              چشـــــکم زد، آســــین مـن دریـد

جالینوس خاموش بود و پس از چند لحظه گفت: «در شگفتم که او در من چه مقدار دیوانگی دیده بود که با من اینگونه رفتار کرد؛ اگر او در وجود من شباهتی بـا خـود نمی یافت، هیچگاه با من چنان رفتاری نمی کرد.»

 

 

آیا این خبر مفید بود؟
بر اساس رای ۲ نفر از بازدیدکنندگان

ارسال نظر