حکایت های جذاب و خواندنی مثنوی معنوی
حکایت های جالب مثنوی معنوی | داستان موسی و چوپان
داستان و حکایت های جالب مثنوی معنوی برای همه آشناست، حکایت هایی که در هرکدام پند و اندرزی نهفته است؛ در ادامه یک حکایت جالب از مثنوی معنوی را با هم بخوانیم.
در اینجا قصد داریم مجموعه ای از حکایت های جالب مثنوی معنوی را برای شما منتشر نماییم. خواندن حکایت های جالب مثنوی معنوی می تواند برای همه گروه های سنی جذابیت داشته باشد. تلاش ما این است که این داستان های زیبا، کوتاه و پند آموز را برای شما به اشتراک بگذاریم و امیدواریم مورد علاقه شما عزیزان قرار گیرد.
با ما همراه باشید…
حکایت های مثنوی معنوی: داستان موسی و چوپان
حضرت موسی در راه چوپانی را دید که با خدا سخن میگفت.
چوپان میگفت: ای خدای بزرگ تو کجا هستی, تا نوکرِ تو شوم, کفشهایت را تمیز کنم, سرت را شانه کنم، لباسهایت را بشویم پشههایت را بکشم.
شیر برایت بیاورم. دستت را ببوسم, پایت را نوازش کنم. رختخوابت را تمیز و آماده کنم.
بگو کجایی؟ ای خدا. همه بزهای من فدای تو. های و هوی من در کوهها به یاد توست. چوپان فریاد میزد و خدا را جستجو میکرد.
موسی پیش او رفت و با خشم گفت: ای مرد احمق, این چه ترز سخن گفتن است؟ با چه کسی میگویی؟
موسی گفت: ای بیچاره, تو دین خود را از دست دادی، بیدین و بیادب شدی. ای چه حرفهای بیهوده ای است که میگویی؟
ساکت باش, برو پنبه در دهانت کن تا خفه شوی, شاید خدا تو را ببخشد.
حرفهای زشت تو جهان را آلوده کرد, تو دین و ایمان را پاره پاره کردی. اگر ساکت نشوی، آتش خشم خدا همه جهان را می سوزاند.
چوپان از ترس گریه کرد. گفت ای موسی تو دهان مرا دوختی، من پشیمانم جان من سوخت.
و بعد چوپان، لباسش را پاره کرد. فریاد کشید و به بیابان فرار کرد.
خداوند به موسی فرمود: ای پیامبر ما, چرا بنده ما را از ما دور کردی؟ ما تورا برای نزدیک کردن بندگانمان فرستادیم نه برای بریدن و جدا کردن.
وحی آمد سوی موسی از خدا بندهٔ ما را ز ما کردی جدا
تو برای وصل کردن آمدی یا برای فصل کردن آمدی
ما بنده هایمان را متفاوت از هم آفریدیم، هر کس با زبانِ خود و به اندازه فهم خود با ما سخن میگوید. هندیان زبان خاص خود دارند و ایرانیان زبان خاص خود و اعراب زبانی دیگر.
پادشاه زبانی دارد و گدا و چوپان هر کدام زبانی و روشی و مرامی مخصوصِ خود.
ما به اختلاف زبان ها، روشها و صورتها کاری نداریم کار ما با دل و درون است.
ای موسی ما با عاشقان کار داریم. مذهب عاشقان از زبان و مذهب صورت پرستان جداست.
مذهب عاشقان عشق است و در دین عشق لفظ و صورت میسوزد و فقط معنا میماند. صورت و زبان علت اختلاف ها است.
موسی چون این سخنها را شنید به بیابان رفت و دنبال چوپان دوید.
موسی چوپان را یافت او را گرفت و گفت: مژده مژده که خداوند فرمود:
هیچ ترتیبی و آدابی مجو هر چه میخواهد دل تنگت بگو
ارسال نظر