حکایت های جذاب و خواندنی مثنوی معنوی، حکایت های مثنوی، داستان های مثنوی

حکایت های جالب مثنوی و معنوی | دوستان دروغین

داستان و حکایت های جالب مثنوی معنوی برای همه آشناست، در اینجا هر روز یک حکایت جالب از مثنوی معنوی را با هم بخوانیم، حکایت هایی که در هرکدام پند و اندرزی نهفته است.

داستان های مثنوی
ویکی گردی:

در این مقاله قصد داریم مجموعه ای از حکایت های جالب مثنوی معنوی را برای شما به اشتراک بگذاریم. خواندن این حکایت های جالب مثنوی معنوی می تواند برای همه گروه های سنی  جذابیت داشته باشد. تلاش ما این است که این داستان های زیبا و پند آموز مورد علاقه شما عزیزان قرار گیرد.

حکایت های جالب مثنوی و معنوی: دوستان دروغین

یکی از عارفان بزرگ جهان اسلام، ذَالنّون مصری بود. او به دلیل، عبادت های بسیار و عشق به خداوند تا مرز دیوانگی رسید. ذالنّون، با وضع پریشان خود، آداب و رسوم بسیاری از مردم را زیر سؤال برد. مردم که دیگر طاقت کارهای او را نداشتند، دست و پایش را بستند، او را به دیوانه خانه ای بردند و در آنجا زندانی اش کردند. ذالنّون، دوستانی داشت که از زندان افتادن او، چندان راضی نبودند. آنها این مرد بزرگ را خوب می شناختند، مردم باورشان نمی شد که، چنین عارف بزرگی را زندانی کرده باشند؛ دوستانش می گفتند: «ذالنّون خود را عمداً به دیوانگی زده و حتماً در این کار حکمتی نهفته است. او مردی است که روح او می تواند، بهشت و دوزخ را ببیند و از همه رازهای درونی مردم باخبر است:

جان او بیند، بهشت و نار" را                        بـازدانـد، جمله اسرار را

آنها نزد ذالنون رفتند. وقتی ذالنون آنها را دید، پرسید: «شما که هستید؟»

آنان گفتند: «ما دوستان تو هستیم و برای احوالپرسی اینجا آمده ایم!»

با ادب گفتند: «ما از دوستان                     بهر پرسش آمدیم، اینجا، به جان !»

ذالنّون بر سر دوستانش فریاد کشید، حتی به آن ها پرخاش کرد و ناسزا گفت تا جایی سنگ و چوب برد تا به سمت آنان پرتاب کند؛ ولی دوستانش بلافاصله فرار کردند؛ در هنگام فرار ذالنون به آنها گفت: «دوستی شما فقط همین است، ای دروغ گویان شما چطور دوستانی هستید که طاقت رنج کشیدن، از دست دوست خود را ندارید!»

 

آیا این خبر مفید بود؟
بر اساس رای ۰ نفر از بازدیدکنندگان

ارسال نظر