حکایت های جذاب و خواندنی مثنوی معنوی
حکایت های جالب مثنوی معنوی | مرد لاف زن
داستان و حکایت های جالب مثنوی معنوی برای همه آشناست، حکایت هایی که در هرکدام پند و اندرزی نهفته است؛ در ادامه یک حکایت جالب از مثنوی معنوی را با هم بخوانیم.
در اینجا قصد داریم مجموعه ای از حکایت های جالب مثنوی معنوی را برای شما منتشر نماییم. خواندن حکایت های جالب مثنوی معنوی می تواند برای همه گروه های سنی جذابیت داشته باشد. تلاش ما این است که این داستان های زیبا، کوتاه و پند آموز را برای شما به اشتراک بگذاریم و امیدواریم مورد علاقه شما عزیزان قرار گیرد.
با ما همراه باشید…
حکایت های مثنوی معنوی: مرد لاف زن
یک مرد لاف زن، پوست دنبهای چرب در خانه داشت و هر روز لب و سبیل خود را چرب میکرد.
و به مجلس ثروتمندان میرفت و چنین وانمود میکرد که غذای چرب خورده است.
دست به سبیل خود میکشید تا به حاضران بفهماند که این هم دلیل راستی گفتار من.
اما شکمش از گرسنگی ناله میکرد که: ای درغگو، امیدوارم خدا دستت را رو کند! این لاف و دروغ تو ما را آتش میزند.
بعد هم لب به نفرین او میگشود و می گفت: الهی، آن سبیل چرب تو کنده شود، اگر تو این همه لافِ دروغ نمیزدی، لااقل یک نفر رحم میکرد و چیزی به ما میداد. ای ابله لاف و خودنمایی، روزی و نعمت را از آدم دور میکند.
شکم مرد، دشمن سبیل او شده بود و یکسره دعا میکرد که خدایا این درغگو را رسوا کن تا بخشندگان بر ما رحم کنند، و چیزی به این شکم برسد.
عاقبت دعای شکم مستجاب شد و روزی گربهای آمد و آن دنبه چرب را دزدید.
اهل خانه دنبال گربه دویدند ولی گربه دنبه را برد.
پسر آن مرد از ترس اینکه پدر او را تنبیه کند رنگش پرید و به مجلس دوید، و با صدای بلند گفت پدر! پدر! گربه دنبه را برد. آن دنبهای که هر روز صبح لب و سبیلت را با آن چرب میکردی. من نتوانستم آن گربه را بگیرم!!!
حاضران مجلس خندیدند، آنگاه بر آن مرد دلسوزی کردند و به او غذا دادند. مرد دید که راستگویی سودمندتر از لاف و دروغ است.
ارسال نظر