حکایت های جذاب و خواندنی مثنوی معنوی
حکایت های جالب مثنوی معنوی | تشنه بر سر دیوار
داستان و حکایت های جالب مثنوی معنوی برای همه آشناست، حکایت هایی که در هرکدام پند و اندرزی نهفته است؛ در ادامه یک حکایت جالب از مثنوی معنوی را با هم بخوانیم.
در اینجا قصد داریم مجموعه ای از حکایت های جالب مثنوی معنوی را برای شما منتشر نماییم. خواندن حکایت های جالب مثنوی و معنوی می تواند برای همه گروه های سنی جذابیت داشته باشد. تلاش ما این است که این داستان های زیبا، کوتاه و پند آموز را برای شما به اشتراک بگذاریم و امیدواریم مورد علاقه شما عزیزان قرار گیرد.
با ما همراه باشید…
حکایت های مثنوی معنوی: تشنه بر سر دیوار
در باغی که دور آن با دیوار های بلند پوشیده شده بود چشمه زلالی بود، مرد تشنه و درمانده ای از بالای دیوار باغ با حسرت به آب نگاه میکرد.
ناگهان خشتی از دیوار کند و در چشمه انداخت. صدای آب برای او مثل صدای یار، شیرین و زیبا و آب برایش مثل شربت بود.
مرد آنقدر از صدای آب لذت میبرد که تند تند خشتها را میکند و در آب میانداخت.
آب فریاد زد: های, چرا میزنی؟ از خشت پرتاب کردن به سمت من چه سودی به تو میرسد؟
تشنه گفت: ای آب شیرین! این کار دو فایده دارد.
اول اینکه شنیدن صدای آب برای تشنه مثل شنیدن صدای موسیقی رُباب است. صدای آن حیات بخش است و مرده را زنده میکند. مثل صدای رعد و برق بهاری برای باغ سبزه و سنبل میآورد. صدای آب مثل هدیه برای فقیر است. پیام آزادی برای زندانی است, بوی خداست که از یمن به محمد رسید، بوی یوسف است که از پیراهنِ یوسف به پدرش یعقوب میرسید.
فایده دوم اینکه: من هر خشتی که وردارم به تو نزدیکتر میشوم و دیوار کوتاهتر میشود.
خم شدن و سجده در برابر خدا, مثل کندن خشت است.
هر بار که خشتی از غرور خود برداری و آن را بندازی، دیوار غرور تو کوتاهتر میشود و به آب حیات و حقیقت نزدیکتر میشوی.
هر که تشنهتر باشد تندتر خشتها را می اندازد. و هر کس که بیشتر عاشق صدای آب باشد. خشتهای بزرگتری برمیدارد.
ارسال نظر