داستان های مثنوی به زبان عامیانه | داستان های مثنوی معنوی| حکایت های مثنوی و معنوی

داستان های مثنوی دعاهای شگفت انگیز | حکایت های مثنوی

یکی از داستان های جالب مثنوی به نام دعاهای شگفت انگیز را در این بخش برای شما آورده ایم. شما می توانید داستان های مثنوی را هر روز در سایت ویکی گردی مطالعه کنید

داستان های مثنوی
ویکی گردی:

اگر علاقه به خواندن داستان های جالب و خواندنی حکایت های مثنوی دارید، داستان دعاهای شگفت انگیز که یکی از بهترین حکایت های مثنوی است را از دست ندهید. اگر به دنبال مطالعه روزانه هستید که هم از آن لذت ببرید و هم آن از خواندنش نکات ارزشمندی بیاموزید، بهتر است هر روز تنها چند دقیقه از زمان ارزشمند خود را به قسمت حکایت های مثنوی سایت ویکی گردی اختصاص دهید. داستان های مثنوی داستان های بسیار ارزشمند و خارق العاده ای هستند که درون آن ها پند ها واندرز های بی شمار نهفته است. ما هر روز یکی از حکایت های مثنوی را برای شما به انتشار می گذاریم و امیدواریم از خواندن آن ها نهایت لذت را ببرید.

دعاهای ارزشمند

نماز جماعت تمام شده بود. برخی از نمازگزاران، مسجد را ترک کردند تا به کارهای خود برسند. عده ای هم در جای خود نشسته بودند و ذکر می گفتند؛ اما بیشتر مردم منتظر بودند تا روحانی مسجد، به منبر برود و برای آنان پند و موعظه بگوید. این روحانی، خطیب توانایی بود. او هرگاه به منبر می رفت، همه مردم کاملا چشم و گوش می شدند و به سخنان شیرین او گوش جان می سپردند. خطیب گاهی اسرار آن جهان و گاهی مطالب ریز و درشت مردم را که در این جهان با آن سروکار داشتند، بازگو می کرد. خطیب از جایش برخاست و به سوی منبر رفت. مردم به احترام او از جای خود برخاستند. روحانی آهسته پای بر منبر نهاد و در جایگاهش نشست. نگاهی به مردم انداخت و شروع به صحبت کرد. ناگهان در میان حرف هایش دست بر آسمان برداشت و در حق دزدان، راهزنان و انسان های بدکار دعای خیر نمود. مردم با تعجب به هم نگاه می گردند. این نخستین بار نبود که او چنین دعایی را می کرد. روزهای قبل نیز وضع بر خطیب گوینده همین منوال بود. دست برمی داشت. یارب: رحم رانا بر بدان و خندان و طاغیان به توقع داشتند که او افراد نیکوکار را دعا کند و بدکاران را نفرین نماید، روزهای قبل، مردم پس از شنیدن این دعا، از مسجد خارج می شدند و به واسط اعتراضی نمی کردند؛ اما حالا دیگر وضع فرق می کرد؛ همه می خواستند دلیل این دمای او را بدانند؛ چون می دانستند، کارهای شیخ بی دلیل نیست. همه به یکدیگر نگاه می کردند و دنبال کسی می گشتند تا این سؤال را از شیخ بپرسد.

سرانجام، مردی میانسال از جای برخاست و به شیخ گفت: «با شیخ ما سال هاست که تو را می شناسیم و می دانیم، هیچ کار تو بی حکمت نیست. اکنون ما همه می خواهیم بدانیم، چرا در این چند روز، همواره بدکاران را دعا می کنی؟ - در صورتی که باید برای نیکوکاران دعای خیر کرد و برای گناهکاران عذاب الهی درخواست نموده اند.

شیخ لحظه ای سر به زیر افکند، آنگاه نگاهی به مرد و مردم حاضر در مسجد انداخت و گفت: «به دلیل اینکه بدکاران، آن قدر گناه کرده اند که باعث شد، من از گناه و زشت کاری بیزار شوم، ضربه هایی که از آنان می خورم، سبب می شوند به درگاه الهی رو بیاورم و همین امر دلیل نزدیکی بیشتر من با خدا می شود!» چون سبب ساز صلاح مـن شـدند پس دهاشان بر من است، ای هوشمند! بنده می نالد بـه حـق از درد و شیش صد شکایت می کند، از رنج خویش حق همی گوید: «که آخر رنج و درد مر تو را لا به کنان و راست کرد!»

 

آیا این خبر مفید بود؟
بر اساس رای ۱ نفر از بازدیدکنندگان

ارسال نظر