داستان های مثنوی به زبان عامیانه | داستان های مثنوی معنوی

داستان های مثنوی نمازهای باطل | حکایت مثنوی

داستان های مثنوی را می توانید هر روز در این بخش بخوانید.

داستان های مثنوی
ویکی گردی:

داستان های مثنوی به زبان ساده را هر روز در بخش گوناگون سایت ویکی گردی مطالعه کنید. داستان های مثنوی بسیار زیبا و دلنشینند وسرشار از رمز و راز هستند. مطالعه این داستان های مثنوی را از دست ندهید.

داستان های مثنوی نمازهای باطل!

چهار مرد مسلمان، هم زمان وارد مسجدی شدند. خیلی سریع رفتند، وضو گرفتند و آماده نماز خواندن شدند. نیت کردند و هر یک جداگانه، شروع به خواندن نماز کردند. در همین زمان، مؤذن مسجد وارد شد. یکی از آنان وسط نماز، از مؤذن پرسید: «ای مردا بگو ببینم، وقت هست که نماز بخوانیم! چقدر فرصت داریم!» در نتیجه، نمازش باطل شد.

نفر دومی به رفیق خود گفت: «ای برادر! چون وسط نماز خـوانـدن حـرف زدی، نمازت باطل شده است!»

نفر سوم به نفر دوم گفت: «مرد حسابی! نماز خودت هم که باطل شد... تو خودت چرا حرف می زنی؟!» پس نماز او هم باطل شد:

آن سوم گفت، آن دوم را: «ای عمو!

چه زنی، طعنه بر او، خود را بگو؟»

نفر چهارم که هنوز در حال نماز خواندن بود، با خود گفت: «خدایا! شکرت که من اصلا حرف نزدم و مانند اینها نمازم باطل نشد.» در نتیجه: نماز خود او نیز باطل شد.

این چهار نفر از آنجایی که همگی در پی عیبجویی از هم بودند، پس نماز هر چهار نفرشان باطل شد. افراد عیب جو از همه مردم گمراه تر هستند.

پس نماز هر چهاران، شد تباه

عیبجویان بیشتر، گم کرده راه

 

 

آیا این خبر مفید بود؟
بر اساس رای ۰ نفر از بازدیدکنندگان

ارسال نظر