داستان های مثنوی به زبان عامیانه | داستان های مثنوی معنوی | حکایت های مثنوی معنوی

داستان های مثنوی مردم آزار | حکایت های مثنوی

هر روز یک داستان دلنشین از داستان های مثنوی را در این بخش از سایت ویکی گردی مطالعه کنید.

داستان های مثنوی
ویکی گردی:

اگر حکایت های مثنوی برای شما هم جذاب است، هر روز یکی از حکایت های مثنوی به زبان ساده را در بخش حکایت های مثنوی سایت ویکی گردی مشاهده کنید.

داستان مثنوی مردم آزار

مردی بود که دوست داشت، مردم را اذیت و آزار کند و برای ایـن کـار، هر روز نقشه هایی تازه می کشید.

روزی آن مرد به جایی رفت که محل عبور و مرور مردم بود؛ بوته های خاردار را برد و در آنجا کاشت. روزهای بعد که مردم از آنجا می گذشتند، دست و پایشان زخمی و لباس هایشان پاره می شد و آن مردم آزار، لذت می برد و می خندید.

مردم او را سرزنش کردند و گفتند: «این خارها را از اینجا بکن!» ولی گوش شنیدن نداشت. آن بوته های خار، هر روز نسبت به روز قبل، بزرگتر می شد و مردم را بیشتر زخمی می کرد:

هر دمی آن خار بن ، افزون شدی

پای خلق از زخم آن، پر خون شدی

سرانجام مردم بیچاره، نزد حاکم شهر رفتند و از او شکایت کردند. حاکم، آن مردم آزار را فراخواند و به او گفت: «هرچه زودتر برو و آن خاربن ها را از سر راه مردم، بردار!»

آن مرد گفت: «چشم! این کار را میکنم!» او رفت و خاربن ها را بر نداشت، حاکم چند بار به او اخطار داد، مرد دائماً امروز و فردا میکرد و هر روز وعده روز بعد را می داد تا جایی که آن بوته های خار بسیار قوی شدند و صدمه های بیشتری به مردم می زدند، و کندن آنها هم سخت تر می شد:

مدتی فردا و فردا، وعده داد

شد درخت خار او محکم، نهاد

سرانجام حاکم بار دیگر او را صدا کرد به او گفت: «هر روزی که دیرتر آن درخت را بکنی، درخت بزرگ تر و قوی تر می شود و تو پیرتر و ناتوان ترا تا جرم خودت را بیشتر نکرده ای، برو و آن درخت را بکن؛ زیرا هر روزی که بگذرد، مجازات سنگین تری در انتظار تو خواهد بود!»

به نظر شما، آیا کارهای زشت ما، مانند آن خارها نیست که هر روزی که بگذرد قدرت بیشتری می گیرند و از بین بردن آنها سخت تر می شود تا مجازات ما را سخت تر کنند؟!

 

آیا این خبر مفید بود؟
بر اساس رای ۳ نفر از بازدیدکنندگان

ارسال نظر