داستان های مثنوی با زبان عامیانه، داستان های مثنوی برای همه
داستان های مثنوی شوخی در مجلس | حکایت های مثنوی
در این بخش ما سعی داریم هر روز داستانی از داستان های مثنوی به زبان ساده را برای شما عزیزان به اشتراک بگذاریم. ای برادر، قصه چون پیمانه ایست معنی اندر وی مثال دانه ایست
بِشْنو این نِی چون شِکایَت میکُند از جُداییها حِکایَت میکُند
مولوی برای بیان حقایق عرفانی، همانند کتابهای مقدس سهگانه (تورات، انجیل و قرآن) از روش تمثیل استفاده کرده است. داستانهای مثنوی سراسر رمزی است. امیدوارم از این داستان از مجموعه داستان های مثنوی لذت ببرید.
داستان های مثنوی شوخی در مجلس
دو برادر به نام های ضیاء و تاج در بلخ زندگی می کردند. تاج، مردی کوتاه قد و کوچک اندام که واعظ شهر بود؛ اما ضیاء، مردی بلند قد که سخنوری توانا و حاضر جواب و شوخ بود. این دو برادر روابط خوبی با هم نداشتند.
روزی، تاج به مجلسی وارد شد که ضیاء در آن به سخنرانی مشغول بود. زمانی که تاج وارد مجلس شد، همه به احترام او از جای خود برخاستند؛ اما ضیاء که دل خوشی از برادر خود نداشت نمی خواست از جایش بلند شود؛ از طرفی وقتی دید همه از جای خود برخاسته اند، مجبور شد که بلند شود؛ ولی او به طور کامل، از جای خود برنخاست و نیم خیز شد.
در این حال تاج با صدای بلند به او گفت: «ای برادرا خیلی قد بلندی داری ... که نصف آن را هم می دزدی؟!...»
گفت، او را بس درازی، بهر مُزد؟
اندکی، زان قد سروت هم، بدزد!
ارسال نظر